نوشته اصلی توسط
روزبه1
با سلام پسری 21 ساله هستم که وسواس فوق العاده بالایی روی افکارم دارم بزارید شفاف تر بگم که نوع وسواس من رو ببینید.
من برخلاف سایر انسان ها که وسواس عملی مثلا شستن دست و تمیزی دارند روی افکارم به شدت وسواس دارم به نحوی که مدام افکار ازاردهنده ای راجب به کودکی یا موضاعات دیگه به مغزم میاد و من بعد اون ها حتمی باید با خودم حرف بزنم که این ها حقیقت ندارند و ... حتی تا چند ساعت با خودم حرف میزنم و نشان ندادن عکس العمل به ان ها سخت ترین کار برای منه.مثلا بعضی وقت ها کاری انجام میدم که بعد اون از انجام این کار پشیمون میشم بعد با خودم فکر میکنم چقدر هیجانی و احساسی این کارو کردم. با خودم حرف میزنم تا اون اشتباه رو توجیه کنم و اروم بشم و من همچنین روی چیزی که تمرکز میکنم وسواس ها ی گنگ و مبهمی میاد توی مغزم که من کلا قفل میکنم و نمیتونم راجب به اون مسئله فکر کنم انگار موجودی در ناخوداگاه مغزم مانع این کار میشه و بعدش من تمسخر میکنه و من صدای خنده میشنوم باهام حرف میزنه حرفی که انگار از فضای بیرون میشنوم و هرچقدر دنبال منشا اون صدا میگردم پیداش نمیکنم میدونم توهمه چون وقتی باهام حرف میزنه به پدر مادرم میگم ایا این صدارو میشنوند یا نه.این موجود مدوام در بیداری من رو سرکوب میکنه و منم بخاطر این که اون رو سرکوب کنم باهاش حرف میزنم و بهش فحش میدم.برای مثال وقتی من میخوام یه عمل ساده ریاضی انجام بدم دیگه ذهنم کار نمیکنه چون دست پا چه میشم و ناخوداگاه نمیزاره من فکر کنم اصلا خیال نکنید این ضعف منه چون تا ده سالگی من ریاضیات برام مثل اب خوردن بود و میتونستم در کمترین زمان جواب بدم نه تنها از همسن هام بلکه از خود پدرم که مهندسی خونده ریاضیم قوی تر بود اونم در سن امادگی ولی الان حتی نمیتونم یک عدد ساده رو جمع و تفرق کنم چون حسابی دچار وسواس میشم و عملکردم مختل میشه.خواهشا کمکم کنید با خودم فکر میکنم من تنها انسانی در جهانم که اینقدر وسواس دارم.
مشکل دوم من خیال پردازی هست و من اکثرا مشغول به خیال پردازی بدون اینکه خودم بدونم هستم.نمیدونم شاید بخاطر تک فرزند بودنم و این که همیشه تنها بودم در دوران کودکی خیال پردازی میکردم در کودکی زندگی منف تنها خیال پردازی با خودم تنها میکردم و در چندین نقش مختلف در کودکی رویا پردازی میکردم و همچنین این عادت همین لحظه هم درون من در جریان هستش.این کار بر خلاف میل باطنی من هست ولی وقتی به خودم میام میبینم که ساعات طولانی در حال بازی کردن در یک شخصیت دیگر بودم و خودم متوجه نشدم.و حتی کوچه ها خیابان ها و ادم های اون دنیای خیالی رو درست در ذهنم ترسیم میکنم همراه ان ها گریه میکنم میخندم و حرف میزنم.اگه بشه بزارید یکی از دنیا هایی که اکنون در ذهنم تسلط دار بگم براتون:
مثلا یک شخصیت که من ازش لذت میبرم یک سیاست مدار قدرتمند که با استفاده از میکرو چیپ کنترل مغز انسان هارو در نواحی روسیه و اسیا و قسمتی از افریقا رو داره.من در اون شخصیت با استفاده از قدرت خودم یک دین درست میکنم که توی اون تمام افکار و چیز هایی که فکر میکنم درسته رو در مغز انسان پروش میدم،فرهنگ خودم رو.. و گونه بشری برای اینده گان تا همیشه دارای دین و فرهنگ من خواهد بود.یکی از تفریحات من در اون شخصیت این هست که قدرت این رو دارم با هر زنی که دلم بخواد با هر سنی حتی زیر 18 رابطه جنسی برقرار میکنم.من با استفاده از قدرتم ژنتیک خودم را به نصف انسان های جهان{از اسپرم من تخمک نصف زن های جهان را لقاح میدهند}. من نژاد جدیدی خلق میکنم. دستور میدهم از طریق روش های علمی تنها اسپرم های وای من لقاح داده بشن و من فقط پسر داشته باشم{خودم در زندگی واقعی هم همیشه خیال میکنم فرزنم پسر بدنیا میاد}.من دستور میدهم پسران من ان نصفی دیگر جمعیت رو مانند برده به دست بگیرند و مردم به ان ها خدمت کنند یک طبقه اشرافی.
این خیال پردازی که براتون تعریف کردم از نمونه خیال پردازی هاییست که به صورت ناخوداگاه من را تحت تسلط داره که همه این ها توسط اون شخصیتی که اول براتون تعریف کردم که در ناخوداگاه من رو به وسواس میندازه ساخته و کنترل میشن تا من رو اذیت کنه.همیشه در هر لحظه من با ناخوداگاهم میجنگم.خواهش میکنم کمکم کنید و بگید بیماریم رو تنها امیدم شمایید و اگر هم اطلاع چندانی ندارید خواهشا پاسخ ندید چون میدونم توی فضای مجازی دکتر نما ها زیاد هستند.